در نخستین نیمه ی تاریک شب


در شبی مانند من : اندوهگین

آتشی از خانه ی زیرین دمید


با هزاران شعله ی مرگ آفرین

شعله ها از پله بالا آمدند


گامشان چون گام دزدان : بی طنین

در زدند و در گشودم ، وز هراس


قطره های سردم آمد بر جبین

دودم از یک سوی در چشمان نشست


آتشم از سوی دیگر در کمین

شعله ها با پرده رقصیدند و من


در شگفتی ماندم از رقصی چنین

ناگهان ، خود را ز قاب پنجره


همچو عکسی درفکندم بر زمین

از بلندا رو نهادم در نشیب


وز حرارت ، با عرق گشتم عجین

چو نظر کردم به سوی آسمان


دوزخی دیدم در آن عرش برین

آسمانی همچو بحر واژگون


موج هایی جمله با آتش : قرین

خانه ام را از پس دود و شرار


زورقی پنداشتم : خاکسترین

عمر من بود آنچه در زورق ، هنوز


شعله می زد چون امید واپسین

ناگهان بغضی گلویم را فشرد


پاک کردم اشک خود با آستین

شعله ها مردند و در شب غرق شد


خانه ی من : زورق بی سرنشین